سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز ایــن چه نوحه و چه عـزا و چه ماتــم است

اگر بخواهیم لحظه ای ژرف اندیشی کنیم شاید در گستره عظیم این دنیای ناشناخته ، یک آبادی کوچک،آن هم در دل کویر که تا نزدیکترین محل مسکونی به آن باید متحمل کیلومترهای طولانی باشیم،هیچ به حساب می آید.

این کهکشان راه شیری که خودش در فضا گم است منظومه ای دارد شمسی...کمی بگردیم زمین را پیدامی کنیم...پایین تر می آییم و در نیم کره شمالی ایران به چشم می آید...مرکزش استان یزد است و در منتهی الیه اردکان به حاجی آباد زرین می رسیم...و این نقطه ناچیز در هستی پیچ در پیچ یعنی هیچ...اما همیشه اینطور نیست...

همیشه نباید یکسویه نگریست.همیشه نمی شود هیچ ماند...

گاهی فرصتی پیش می آید که لبهای عطشناک کویر به دریای کبیر می رسد...از فرش به عرش...از موج به اوج...از زوال به کمال...به بینهایت اتصال یافتن فرصت رهیدن از هیچ است در پیچ ملایم شبهای محرم...

السلام علیک یا ابا عبد الله!

از کودکی که یادمان می آید یک آبادی بود و یک میدان...عزا و عروسی و ولیمه و نوروز و محرم و راهپیمایی و جشن و همایش و هر چه فکر کنی از میدان شروع می شد و به میدان ختم می شد.

بهانه ها برای سر زدن به میدان کم نیستند.این فضای ملکوتی به جز قداست حسینی متصل به اقیانوسی الهی و بزرگتر است که هر صبح و شام سرها در آن به خاک ساییده می شود که ما هنوز هم هیچیم و تویی کبریای بی همتا...میدان ما به پشتش به مسجد گرم است که اینقدر دم مسیحایی دارد وگرنه کم نیست ساختمانهای مجللی که اندکی از صفای این محوطه را ندارد.الله اکبر ظهر عاشورای ما گواهی می دهد.

نمی دانم اولین بار چه کسی اسم حسینیه حاجی آباد زرین را میدان گذاشت!ولی می دانم که از این میدان می شود گریز زد به میدانهای بزرگتر: میدان امام حسین ،میدان زندگی ،میدان کربلا...

اینجا همه هستند!پرچم حسین همه را جمع می کند،این کشتی گناهکارها را هم سوار می کند،نوح ما اخراجی ندارد،غیر خودی ندارد،در این میدان بهترین فرزندان روح الله خفته اند،ساقیان گمنام عزاداران رفت و آمد دارند،نوحه خوانان و سوگواران و خادمان اهل بیت تجلی می کنند،مردم مهربان آبادی میاندارند،صدای بال فرشتگان هم به گوش عده ای می رسد، ما هم در این میانه هستیم...عجب جامعیت اضدادی فراهم کرده ای آقا...

می خواهیم خون حسینی ما همیشه در جوش باشد نه فقط در این شبها...می خواهیم همواره دستمان در دستت باشد نه فقط در این شبها...می خواهیم هر روزمان عاشورا باشد و میدانمان کربلا...اما نه فقط این شبها...

دست مرا بگیر و مرا با خودت ببر...

 

 




تاریخ : شنبه 88/9/28 | 3:22 عصر | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب