چگونه فاطمه اسلامي كه فقط نام شهيدان حاجي اباد را شنيده است مي تواند درباره شهداي اين روستا مطلب بنويسد ؟ايا بهترنبود بجاي داستانسرايي انهم از نوعي كه براحتي مي تواند تصنعي بودن ان را فهميد خاطرات واقعي انها از زبان كساني كه انها را درك كرده اند نوشته مي شد تا حداقل اطلاعاتي درباره اين شهدا به خوانندگان منتقل مي شد.اين سئوال مطرح است كه سيد علي اكبر كه در موقع شهادت شهيد محمد اردكاني چهار پنج سال بيشتر نداشته چگونه امده است ذهن حاج حسين اردكاني پدر شهيد را خوانده و يا سيد علي اكبر از ذهنيات شهيد سيد مصطفي چه اطلاعي داشته واصلا ايا با وي سلام و عليكي داشته است ياخير ؟ قطعا نه . پس به اين نتيجه مي رسيم كه مطالبي كه نوشته عموما بافته ها و يافته هاي ذهن شخصي خودش از شهدايي است كه هيچ كدام از انها را نديده و نه با انها معاشرتي داشته است .بنابراين اين نوشته كمترين تاثير را مي تواند در مخاطب داشته باشد.خواننده به علت اشنايي كه با نويسنده دارد براحتي به اين موضوع پي برده و مطلب را بي اثر مي كند
نويسنده كتاب مي توانست با برخي از بستگان اشنايان و دوستان شهدا گفتگوهاي مفصلي داشته باشد ويژگيهاي روحي و شخصيتي انها را تبيين و حتي از زبان انها دركتاب بياورد كه انوقت مجموعه اي منحصر به فرد و قابل تقدير بود البته اندكي حوصله و زمان مي خواست .البته شيوه داستان نويسي شيوه خوبي است اما در اين موضوع اين شيوه بايد فقط متكي بر مطالب مستند باشد نه تخليات ذهني / بافته هاي ذهني زماني در نوشتن بكار مي ايد كه ما دسترسي به مطالب مستند نداريم