• وبلاگ : حاجي آباد زرين زير ذره بين
  • يادداشت : ما مانديم و غربت... ما مانديم و خودمان
  • نظرات : 4 خصوصي ، 55 عمومي
  • پارسي يار : 12 علاقه ، 5 نظر
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    در ابتدا فکر کردم متنتون طولانيه و بعدا ميخوانم ولي وقتي شروع به خواندن کردم تا انتهايش رفتم و شايد اشک بود که در چشمانم حلقه زد

    چقدر بزرگند مادربزرگ ها و خيلي سخت است از دست دادن عزيزي که مدت ها در کنارش بودي

    و شايد سخت تر ديدن بيماريشان است

    وقتي عزيزانمان را از دست مي دهيم متوجه مي شويم چه گوهري داشتيم و شايد روزمرگي ها ما را غافل کرده است.

    ولي ايشان و امثال ايشان اينقدر پاک زندگي کردند که از دست دادنشان سخت تر از از دست دادن امثال من است ، بي آلايش زندگي کردند.

    زياده گويي مرا ببخشيد، ياد مادر بزرگ خودم هم افتادم.

    خدا رحمتشان کند


    پاسخ

    سلام بر شما... خوشحالم که بر دل نشسته متن حقير... درست مي فرماييد... هر روز هم که از رفتنشان بيشتر مي گذرد بيشتر اهميتشان را درک مي کنيم اما چه فايده؟ اما تسلاي اين رفتنها همين نکته اي است که فرموديد... آنها پاک بودند و پاک مي روند... دلمان محکم است به اينکه در بهشت روزي خور محبت خدا هستند و چه از اين بهتر... فقط ما مانديم و غربت... // خداوند شما و عزيزانتان را در پناه خودش حفظ بفرمايد ان شاءالله...