شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
بهترين خاطرات... بهترين دوستيها... بهترين شاديها... بهترين اشکها... چه روزهايي بود روزهاي مدرسه... از خاطره هاي زيباي مدرسه براي هم بگوييم...

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ سلام خاطرات من از مدرسه خيلي زياده و واقعا مدرسه رو از صميم دل دوست داشتم ، به شرط حيات خاطراتم مي نويسم يکي از اين خاطرات شيرين، سال هاي دبيرستان من بود که دوم رياضي بوديم و تک کلاس رشته رياضي با 16 نفر. تو سال هر هفته يک زنگ بيکاري داشتيم و نيمکت ها رو جوري مي چيديم که رو دو نيمکت همه کلاس جا مي شديم، خيلي خوب بود لحظاتي که مي گذرونديم و حسن ختامش بستني بود.
ص . حيدري
اون سال و تقريبا سال بعدش ما بستني خورون داشتيم و يکي از بچه ها با گذاشتن انگشت زير گردنش بهمون مي فهموند که وقت بستني آدمکيه و به معلم ميگفتيم و اغلب قبول ميکردند، هممون در عين درس خوندن شور خاصي هم داشتيم .
کي پولشو ميداد؟اگه معلمتون ميداد که حسابي ميچسبيد:)
ص . حيدري
نه بابا خودمون ميداديم ولي خيلي مي چسبيد:)
ما هم سوم رياضي که بوديم زنگ دوم با معلم و بچه ها صبحونه ميخورديم :)) 8 نفر دانش اموز بوديم با معلم 9 نفر :))
ص . حيدري
کل دانش آموزان کلاستون 8 نفر بوديد؟
بله :)) با دبير ميشديم 9 نفر :)
ص . حيدري
چه جالب ما فکر ميکرديم 16 نفر کمترين تعداده
ما هر ناممکني رو ممکن کرديم :))
چراغ جادو
گروه خاطرات مدرسه
vertical_align_top