شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار
بهترين خاطرات... بهترين دوستيها... بهترين شاديها... بهترين اشکها... چه روزهايي بود روزهاي مدرسه... از خاطره هاي زيباي مدرسه براي هم بگوييم...

پيام‌هاي اتاق

ساعت ویکتوریا
+ سلام..خوب اولين خاطره من :)...سال دوم دبيرستان بودم که روز ميانترم فيزيک عقد دخترخالم بود و بايد ميرفتيم بندرعباس..براي همين اجازه دادن يه روز قبل اين ميانترم را بدم اما سوالام با سوال بچه ها فرق ميکرد...روز ميانترم رسيد و آقاي اسلامي(معلم فيزيکمون) بهم گفت اين برگه را بگير برو تو دفتر بشين و به سوالا جواب بده و وقتي تموم شد برگرد کلاس...منم رفتم تو دفتر و کنار دست معاون پايه مون نشستمو
مشغول نوشتن شدم..نيم ساعتي گذشت که معاون پايه مون خانم حيدري با يه دسته پر از برگه برگشت و و برگه ها را گذاشت کنار دست من و خودش رفت روي ميز بغلي نشست و مشغول کاراش شده...من يه دفعه چشمم به برگه هاي کنار دستم افتاد ديدم سوالاي فيزيک فرداس که قراره آقاي اسلامي از بچه ها امتحان بگيره...ديدم جواب سوالا را دادم و حوصله اينکه سرکلاس آقاي اسلامي هم بشينم ندارم براي همين الکي خودمو مشغول کردم تا زنگ
بخوره...درمدت بيکاري وقت را غنيمت شمردم و يه برگه بيرون آوردم و شروع کردم سوالاي امتحان فردا را کپي کردن...زنگ خورد و رفتم برگمو تحويل معلم دادم...بعدم اون سوالا را دادم به يکي از دوستام گفتم اينم سوالاي امتحان فرداتون..برو بده به بچه ها تا کيف کنن...انقدر خوشحال شده بود که نگو..انگاري سوالاي کنکورو بهش دادم...هيچي ديگه بالاخره ما که رفتيم مسافرت و بعدازچندروز برگشتم و از دوستم پرسيدم چي شد؟سوالا
همون بود؟گفت دستت دردنکنه به 10،12تا ازبچه ها دادم و فکرکنم همه يا19 يا 20 ميشن و همينطورم شد...حالا ببينين جزاي کار من چي بود؟برگه امتحانم که جواب داده بودم و مطمئن بودم 19 اينا ميشم گم شده بود و پيدا نشد که نشد:(((....معلمم گفت فکرکنم برگت قاطي کاغذباطله هام رفته پيش نون خشکي (يعني ميخواستم معلمو خفه کنما که انقدرراحت باشوخي اينجوري جوابمو داد:(( )...هيچي ديگه قرار شد هرچي پايان ترم نمرم شده
بذارن براي ميانترم:( که خوب پايان ترم هرچي باشه سخت تره خو...خوب شدم اما اگه اون نمره بود بهترميشدم...و اين جزاي آدمي بود که اينجوري ميخواست درحق بچه هاي مردم ثواب کنه:)
*ببخشيد ديگه انقدر طولاني شد با جزئيات گفتم:)*
پروانگي
چه جالب
مهديه...
آخي.... چه دوست خوبي من اگه بودم جرات نميکردم که سوالات امتحانو بنويسم بدم به دوستام:)
عطر ياس.
ثواب با کار بد !!!
ص . حيدري
چه پايان تلخي
:)) برا اين بوده ک به همه سوالا را نداديد!!! :)))))
مهديه جرات نميخواس که..سوالا کناردستت بود و معاونم مشغول کارخودش..کي به کي بود..فکرميکرد دارم جواب سوالامو ميدم...عطر ياس خوب ثواب ثوابه ديگه مهم هدف بود که محقق شد و يه تعدادو خوشحال کردم:)اما جزاشم ديدم:).....آقاسعيد اصن اين کار درحيطه مسئوليت من نبود در حوزه فعاليت دوستمون بود که اتفاقا درست عمل کرد اگه به همه ميداد حتي به اون شاگرد تنبل و همه از دم ميشدن 19 و 20 انگشت اتهام درست ميومد سمت من.
برگمون که گم شد متهمم که شناخته ميشدم ديگه اصن عادلانه نبود:((
عجب! :))
ممنون:)
اومدي ثواب کني کباب شدي:دي
دقيقا:)
چراغ جادو
گروه خاطرات مدرسه
vertical_align_top