سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حاجی آباد زرین

به نام خدا

سلام و درود بر شما مخاطبان عزیز. امیدوارم پاییز زیبایی را آغاز کرده باشید ولی دلهایی همیشه بهار داشته باشید. امروز به یاد صحبت قدیمی ترها در مورد رسوم گذشته افتادم. یکی از مواردی که به کرات شنیده ام شب نشینیهای جالب اهالی حاجی آباد زرین در روزگاران تقریبا قدیم است.

نبودن وسایل ارتباط جمعی و مهمتر از همه برق باعث می شد که در گذشته مردم تا دیر وقت بیدار نمانند. ولی آنها قبل از خوابیدن یک سرگرمی پسندیده و زیبا داشتند که باور کنید این روزها بسیاری از ما طعم شیرین آن را نچشیده ایم. در اوایل شب خانواده ها به طور کامل ( به قول قدیمی ها از شیرو تا پیرو! ) به خانه ی همسایه ها و اقوام می رفتند و در فضای صمیمی و با صفای آن روزها ساعتی به دیدار و گفتگوی دوستانه می پرداختند و روحیه ای سرشار از محبت و صمیمیت به ارمغان می آوردند.

یکی از قدیمی ها می گفت چون برق نبود و کوچه ها تاریک بود مردم آتش را در لیف خرما می گرداندند و راه خود را تا خانه ی همسایه روشن می کردند.

قسمت جالب هم این بود که بچه های کوچک را در مسیر سوار فرغون می کردند تا بچه ها علاوه بر لذت هم بازی شدن با بچه های دیگر فرغون سواری ویژه ای را هم در تاریک و روشن کوچه های خاکی آبادی قدیم تجربه کنند. خوش به حالشون!

ولی به نظر شما پذیرایی این شب نشینی ها چه بود؟ خیلی ساده و خودمانی! یک دیس خرما می آورند و با هم می خوردند و البته گل می گفتند و گل می شنفتند. آخ که چقدر دلم تنگ است برای آن صمیمیتهای بی چشمداشت و خاکی اجدادمان...

ولی حالا به برکت ورود فناوری های مختلف و به بهانه ی مشغله های بیخود و مشکلات الکی که دست ساز بی سلیقگی خودمان هستند سال به سال از همسایه های خود خبر نداریم. چرا خجالت نمی کشیم از اینکه در یک روستای کوچک به دیدن همسایه و قوم و خویش نزدیکمان سالی یکبار هم نرفتیم در حالیکه او اتفاقا یا روبروی ما خانه دارد یا دیوار به دیوار هستیم!!!

در عید نوروز هم که دیگر سال به سال بی رونق تر می شود آمدن بچه ها و نوه ها و مسافرین بیرون از روستا را بهانه می کنیم و از عدم صله رحم ککمان هم نمی گذرد... ای روزگار بی وفا!

کجایید اهالی 50، 60 سال قبل که ببینید بچه های شما دیگر کم کم هم را نمی شناسند و تقصیری هم ندارند بیچاره ها... ندیدند هم را تا به یاد بیاورند...

خدایا به ما رحم کن...

 




تاریخ : سه شنبه 90/7/19 | 2:25 عصر | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب