سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

چند روزی است در خاطراتم دنبال کوچه ها و معابر خاطره انگیز حاجی آباد زرین این نگین سبز کویر هستم... وقتی خیلی در این کوچه ها و گذرها در خیالم بالا و پایین می روم، یک جا نقش ویژه ای دارد و خیلی از شما هم احتمالا آن را به یاد می آورید: چهار راه اندیشه!

ولی کوچه های آبادی که اسم ندارد! حالا چه کسی اولین بار نام این گذر را چهار راه اندیشه گذاشته خدا داند و  خودش! ولی حداقل 20 سالیست که اکثر افراد به خصوص آنهایی که پاتوق روزانه شان آنجا بود این چهار کوچه را به این نام می شناسند.

... و ما کودک بودیم و سرگرم شیطنتهای خودمان و بالا و پیین پریدن و اکتشافات و خرابکاری های همان روزها... گاهی که از همان محل رد می شدیم آدم بزرگهایی را می دیدیم که خیلی جدی و عمیق در حال صحبت کردن هستند. آدم بزرگهایی که اکثرا طلبه و  دانشجو بودند و هنگام رد شدنمان با هم کلمات غلمبه سلمبه ای رد و بدل می کردند که فهمش برای ما آسان نبود!

... و چهار راه اندیشه چهار کوچه ای بود ( و هست ) که محل جدایی اهالی مسجد آبادی بود. کوچه ای از غرب به شرق آبادی که انتهایش به سه سمت دیگر روستا منشعب می شد و جایی بود که دوستان و همراهان از آن نقطه از هم جدا می شدند. و مگر جدا می شدند! گاهی حتی ساعتها به مناظرات سرپایی خود ادامه می دادند و هی حرف می زدند و حرف می زدند!

... عجب معرکه بود این چهار راه اندیشه! این گذر که در ایام عادی خیلی پر رفت و آمد نبود، تعجب می کرد از جمعیت زیاد روزهای نوروز و محرم و بعضی مناسبتهای دیگر حاجی آباد زرین که خیلی هایشان دقایقی را در آن محل به گفتگوهای مختلف می پرداختند. البته بیشتر مباحث سیاسی و فرهنگی بود ولی مسائل روز آبادی هم مشتریهای زیادی داشت...

اما این چهار راه دوست داشتنی همیشه هم دوست داشتنی نبود! علی الخصوص برای برخی از بزرگترها که جوانانشان ساعتها در آن گرفتار بحث بودند و یادشان می رفت که ناهار و شام وقتش گذشته است! در ایام نوروز مخصوصا همیشه افرادی از پی مناظره کنندگان بی حواس می آمدند که : بابا کجایی تو؟ می خوایم ناهار بخوریم! یخ کرد! همه منتظرت هستند! :))

اگر شما هم خاطراتی از چهار راه اندیشه حاجی آباد زرین دارید در قسمت نظرات مرا و مخاطبان را سهیم کنید...




تاریخ : سه شنبه 90/11/11 | 11:45 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب