• وبلاگ : حاجي آباد زرين زير ذره بين
  • يادداشت : ما مانديم و غربت... ما مانديم و خودمان
  • نظرات : 4 خصوصي ، 55 عمومي
  • پارسي يار : 12 علاقه ، 5 نظر
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2   3   4      >
     

    روزهايمان چگونه مي گذرند وقتي نمي دانيم مسافرمان چگونه روزگار مي گذراند؟...گل تقديم شما

    پاسخ

    اللهم اکشف هذه الغمة عن هذه الامة بحضورة...
    + سيد ابراهيم خدايي 

    با سلام خدمت پسر دايي عزيزم ....

    ننه خاور يه مادربزرگ نمونه بود . قبلا که من حقير چند سال پيش هر از گاهي مزاحم خانه شما بودم او را ديدم و با او آشنا شدم . يادمه يه روز که ميخواستم از خونه شما برم موقع خداحافظي نميدونم حواسم نبود از روي احترام و خداحافظي به سويش دست دراز کردم سريع دستش را عقب کشيد و با خنده گفت : برو بچه نا محرمي!!! تو کار خدا موندم چند سال بعد قسمت شد داماد خانواده فرزندش حسن آقا شدم و اونوقت حتي تونستم ببوسمش. نميدونم چطوري بگم ولي من موقع مرگ بالا سرش بودم . سه نفس بلند کشيد و ....... خدا رحمتش کنه واقعا دوستش داشتم . انشاالله سر سفره حضرت فاطمه زهرا (س) مهمان بشه. من يقرا الفاتحه مع الصلوات.

    پاسخ

    سلام بر شما سيد ابراهيم عزيز... ممنونم از خاطره اي که ياد گذشته هاي ما را تازه کرد... خداوند متعال روح مادربزرگ محترمه شما حاجيه معصومه را هم شاد بفرمايد که ايشان هم زني با شخصيت، مومن و نکته سنج بودند که عدم حضورشان خيلي محسوس است... براي شما و خانواده و فرزندانتان آروزي توفيق، سلامتي و طول عمر دارم... يا علي مدد
    سلام..مجددا تسليت عرض ميکنم...از اينجور خانما که واسه خودشون يه پا مردن خيلي خوشم مياد...مامانبزرگ منم وقتي مياد خونمون فقط باقايم کردن کيف و چادرش ميشه از رفتن منصرفش کردن...گاهي وقتي مياد اوا ميره کيف و چادرشو خودش قايم ميکنه تا براي رفتن دردسر نداشته باشه:)
    هرچي خاکه بقاي عمر شما و خانواده محترمتون باشه
    موفق باشيد
    پاسخ

    سلام بر شما... ممنونم از توجه و لطف شما... اميدوارم خداوند مادربزرگ عزيزتان را سالهاي سال در اوج سلامت و سعادت برايتان نگهدارد... تا بزرگان هستند قدرشان را بدانيد و خدمتگزارشان باشيد... که اين سعادت دنيا و آخرت است... يا علي مدد...
    سلام بر دوست زره بيني من...
    خوبيد وب زيبايي داريد.
    به من هم سر بزنيد در مملکت چهارده خورشيد
    يا حق
    پاسخ

    سلام بر شما... ممنونم از لطفتان... مويد باشيد...
    خدا انشالله بيامرزدشان...وبر سر خوان گسترده ي امام غريبمان ميهمان باشند....خيلي زيبا نوشتيد...اميدوارم خدا به شما وتمامي بازماندگان ان عزيز صبري جزيل دهد....ومن الله التوفيق
    پاسخ

    سلام بر شما... ممنونم از دعاي خوبتان... خدا رفتگان شما را نيز غريق بهار رحمتش بفرمايد...
    سلام
    خدا رحمتشون کنه ... نوشته حس خاصي داشت انگار توي لحظه هايي که نوشته بوديد خواننده هم همراه بود ... شبيه لمس واقعيت براي همين غمش رو ميشد درک کرد ... انشالله در اون دنيا همنشين باشند با امام حسين ع
    اين قسمت :( : ولي افتادگي او هزار هزار بار از ايستادگي من و امثال من بهتر بود. من که ذره اي مثل او نيستم. من که ارزشهاي او را به دل ندارم. من که افتادم در دام روزمرگي و درس و رفت و آمد و اين سمت و آن طرف که يادم رفته آسمان چه رنگي است. من که از طعم زنجبيل بدم مي آيد. من که نمي دانم امروز چندم ماه است و تا رمضان چند شب بايد بخوابيم و بيدار شويم. من که کماچ و قرمه نخورده ام. من که با يک تلنگر مي شکنم. من که اختيار دل و عقلم را ندارم. من که خيلي مثل او نيستم! خيلي...
    يا حق ...
    پاسخ

    سلام بر شما... ممنونم از عنايت شما... آرزومندم که خداوند همه رفتگان شما را مهمان رحمت و مغفرتش بفرمايد... اين نوشته را هم وقتي نوشتم که داشتم از زور نوشتن منفجر مي شدم... هرچند دلم مي خواست خيلي خيلي بيشتر بنويسم ولي... // پاينده باشيد
    کاربر گرامي، سلام
    در تاريخ پنج شنبه 16 آذر 91 نوشته (ما مانديم و غربت) شما به فهرست نوشته هاي برگزيده در مجله پارسي نامه افزوده شده است. اميدواريم هميشه موفق باشيد.
    پاسخ

    سلام بر شما دبير فعال و محترم... نظر لطف شماست... پيروز باشيد...
    سلام خدمت شما جناب خدايي...
    خدارحمت کنه مادربزرگتونو هم ننه خاورهم ننه فاطمه روحشون شاد...
    جواهري بوده واقعاً...
    منم يه مادري داره مادر بزرگم با خصوصياتي شبيه به ننه خاور شما...
    پاسخ

    سلام بر شما خانم مهديه... ممنونم از لطفتان... خدا رفتگان شما را شاد و آرام بفرمايد... خدا آن عزيز را هم سالهاي سال در کمال عزت و سلامت و سعادت برايتان حفظ بفرمايد...

    سلام

    در ابتدا فکر کردم متنتون طولانيه و بعدا ميخوانم ولي وقتي شروع به خواندن کردم تا انتهايش رفتم و شايد اشک بود که در چشمانم حلقه زد

    چقدر بزرگند مادربزرگ ها و خيلي سخت است از دست دادن عزيزي که مدت ها در کنارش بودي

    و شايد سخت تر ديدن بيماريشان است

    وقتي عزيزانمان را از دست مي دهيم متوجه مي شويم چه گوهري داشتيم و شايد روزمرگي ها ما را غافل کرده است.

    ولي ايشان و امثال ايشان اينقدر پاک زندگي کردند که از دست دادنشان سخت تر از از دست دادن امثال من است ، بي آلايش زندگي کردند.

    زياده گويي مرا ببخشيد، ياد مادر بزرگ خودم هم افتادم.

    خدا رحمتشان کند


    پاسخ

    سلام بر شما... خوشحالم که بر دل نشسته متن حقير... درست مي فرماييد... هر روز هم که از رفتنشان بيشتر مي گذرد بيشتر اهميتشان را درک مي کنيم اما چه فايده؟ اما تسلاي اين رفتنها همين نکته اي است که فرموديد... آنها پاک بودند و پاک مي روند... دلمان محکم است به اينکه در بهشت روزي خور محبت خدا هستند و چه از اين بهتر... فقط ما مانديم و غربت... // خداوند شما و عزيزانتان را در پناه خودش حفظ بفرمايد ان شاءالله...
     <      1   2   3   4      >