سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به نام خدا

ایامی که پیش رو داریم روزهای داغ انتخابات است.البته فضای جامعه به این گرمی و حرارت نبود و این شور و شوق پس از پخش مناظره دو نامزد اصلی انتخابات یعنی آقایان دکتر محمود احمدی نزاد و مهندس میرحسین موسوی شدت گرفت و جو کشور واقعا انتخاباتی شد.روستای ما هم از این امر مستثنی نبوده و در چند روز اخیر بازار بحث های انتخاباتی حسابی داغ است و اکثرا تا ساعاتی بعد از نیمه شب جوانان هوادار دو جناح مشغول بحث و مباحثه پیرامون نامزد ها و موضع گیری های آنان هستند.

در این شب ها اگر سری به حوالی شرکت تعاونی و پارک بزنید می توانید از نزدیک نظاره گر اظهار نظرهای سیاسی بچه های آبادی ذر حمایت یا رد دو نامزد مطرح این دوره باشید.

جوانان حاجی آباد زرین با چنان شوق و تعصبی از نامزدهای مورد قبول خود دفاع می کنند که گاهی انسان فکر می کند اینجا نه یک آبادی دور افتاده در دل کویر بلکه در قلب تجمعات سیاسی اطراف دانشگاه تهران یا خیابان ولیعصر است البته با نسبتی کوچکتر و این آگاهی و شعور ثمره انقلابی اسلامی است که اخیرا وارد دهه چهارم آن شده ایم.

تا اینجای کار باعث غرور و سربلندی ماست ولی گاهی رفتارهایی از هواداران سر می زند که قابل دفاع نیست و اصلاح آن ضروری به نظر می رسد:

ادامه یافتن بحث ها تا نیمه شب بعضا باعث ناراحتی همسایه ها و به هم خوردن زمان استراحت افراد می شود.ما شرعا مجاز به ایجاد مزاحمت نیستیم و نباید کاری کنیم که ناراحتی دیگران را در پی داشته باشد.

مسئله بعدی این است که گاهی بر اثر نا آگاهی در مورد اشخاص و شخصیت هایی غیر از کاندیداهای محترم مطالبی موهن و ناروا گفته می شود که با اخلاق اسلامی سازگار نیست.بهتر است از خوبی های نامزد مورد علاقه خود بگوییم تا هم اخلاقی رقابت کرده باشیم و هم احساسات رقیب که دوست ما و احیانا فامیل یا جزئی از خانواده ماست را جریحه دار نکنیم.

مورد دیگر که نادر ولی غیر قابل قبول است عدم رعایت احترام و حریم ها در مجادله های لفظی است.باید بدانیم به هر حال انتخابات تمام می شود و به هر حال ملت پیروز است ولی نباید گذاشت در این روند احترام افراد کم و زیاد شود یا دشمنی و کدورت بینمان خودنمایی کند.

خدایا چنان کن سرانجام کار/ تو خوشنود باشی و ما رستگار




تاریخ : چهارشنبه 88/3/20 | 2:19 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب

به نام خدا

سلام .  اولا باید عرض کنم خوشحالم که امسال نوروز خوبی داشتیم و خاطرات خوبی برایمان به جا ماند. نوآوری در برخی برنامه های فرهنگی روستا هم قابل توجه بود.

امسال در روز سوم نوروز برای اولین بار همایش پیاده روی خانوادگی از آبادی تا نیروگاه برق و از آنجا تا برکه چاترشو و در ادامه تا پارک را داشتیم که استقبال اهالی شگفت آور بود.400نفر از پیرمرد 80ساله تا کودک 8ماهه در این اجتماع حضور داشتند که برای من بسیار جالب و ارزشمند بود.

در ضمن همان شب یادواره شهدای حاجی آباد زرین با حضور باشکوه مردم به شکل آبرومندانه ای برگزار شد و فضای معنوی روستا طراوتی دیگر گرفت.

اما قسمت تاثر برانگیز این ایام برای مسافران نوروزی مرگ قسمت اعظم درختان خرما می تواند باشد.حاجی آباد زرین شاهد نخل هایی بود که عمرشان به بهار نکشید و بر اثر سرمازدگی های سال 86 حیات نداشتند و هر کس در این ایام راهی کشمون شد صدها نخل خشک شده را دید که خمیده شده و بعضی ها از کمر شکسته شده بودند.باور کنید دیدن این مناظر سخت است ولی باید امید به فردا داشت و این تصاویر باید ما را به درون متوجه کند که این صحنه ها تمثیلی از حیات و ممات ماست...اگر فکر کنیم.

کلا نخل کلا نخل نماد آزادگی و مقاومت است.هنوز هم در دیار ما نخل ها ایستاده می میرند.وقتی در کشمون قدم می زدم با خودم می گفتم شاید آزادگی و ایستادگی صفت دیرینه این دیار است.دیاری که درختانش هم ایستاده می میرند،مثل ده نخل سربلندی که حاجی آباد زرین از عمق سینه اش کند و به بوستان آیین و میهن اهدا نمود.

شادی رشادی روح شهدای روستای حاجی آباد زرین صلوات...

 




تاریخ : سه شنبه 88/1/25 | 11:59 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب

به نام خدا

خواستم عید را تبریک بگویم و در فکر استفاده از کلمات جالب بودم،اما به نظرم رسید هیج زبانی شیواتر و رساتر از زبان شعر نیست.اما تبریک به این شکل را که همه جا می بینیم و کلیشه شده است.این بود که به دنبال شعری گشتم که هم درباره بهار باشد و هم درباره حاجی آباد زرین و اتفاقاً در سروده های حاج فیض الله خدایی چنین چیزی را پیدا کردم.به رسم امانت منبع این شعر را هم معرفی می کنم:

 www.feyzollah.parsiblog.com

 

خوشا سیر دیار حاجی آباد...

(درباره خصوصیات حاجی آباد زرین)

خوشا سیر دیارحاجی آباد                                            خوشا فصل بهار حاجی آباد

بیابانش همه پر سبزه و گل                                       خوشا گشت و گزار حاجی آباد

درون دره ها سنگاب پر آب                                           سراسر کوهسار حاجی آباد

بیابان پر ز داروی گیاهی                                                بود در هر کنار حاجی آباد

به کوه اندر کَل و بزهای وحشی                                    خوشا عزم شکار حاجی آباد

کلوتش پر ز قوچ و میش وحشی                                       جبیر شاخدار حاجی آباد

به کشخوانش سراسر نخل خرما                                       چو شهد آبدار حاجی آباد

انار و پسته و انگور و انجیر                                           به طرف جویبار حاجی آباد

خوشا پیر و جوان بهر نیایش                                        به مسجد رهسپار حاجی آباد

نباشد بی نمازی بین اهلش                                           یکی از هر هزار حاجی آباد

حسینیه است گلزار شهیدان                                           که باشند افتخار حاجی آباد

جوانانش دلیرند و سلحشور                                         خصوصاً مرد کار حاجی آباد

زبانزد در وفاداری به همسر                                             زنان خانه دار حاجی آباد

به هر سختی شریک و یار شوهر                                 صد احسن بر نگار حاجی آباد

خوشا آن مردم مهمان نوازش                                          گر آیی در دیار حاجی آّباد

و لیکن مردمان شوم بدکار                                             بسوزند از شرار حاجی آباد

کنارش معدن باریت و کاشی                                        خوشا نیروی کار حاجی آّباد

برو در مرغداری نوش جان کن                                         کباب مزه دار حاجی آباد

خدایی شاعر شیرین زبانش                                           که باشد بیقرار حاجی آباد

 

    هر روزتان نوروز... نوروزتان پیروز ...




تاریخ : پنج شنبه 87/12/29 | 1:21 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب

به نام خدا

فکر می کنم از آخرین دفعه ای که به کتابخانه حاجی آباد زرین رفتم حداقل پنج سال گذشته باشد.تازه آن دفعه هم کلید آن را گرفتم چون بسته بود و من از بی مطالعه بودن مفرط خسته شده بودم.

دیروز یک دفعه به یاد کتابخانه افتادم و یادم آمد که ای دل غافل،دیگر گذر ما به آن طرف نیفتاده و به حال آن مرکز بزرگ و ارزشمند تاسف خوردم.همیشه ما از کمبودها گله داریم اما داشته هایمان را از یاد می بریم.

آن روز که من عضو کتابخانه حاجی آباد زرین شدم ده سالم بود و تصور می کنم عید نوروز بود و به قدری بچه های هم سن و سال من برای عضویت آمده بودند که در صف ایستادیم.ماجرای کتاب گرفتن هم به همین ترتیب بود واستقبال و شور و شوق بیداد می کرد.این روزها اما کتابها در کتابخانه فسیل شده اند و سال هاست گذر کسی به کتابخانه حاجی آباد زرین نخورده و شاید کم کم اهالی از خودشان بپرسند:اینجا برای چه ساخته شده بود؟؟؟

شاید قسمت عمده بی توجهی به کتابخانه به خاطر کمی جمعیت آبادی است که به نظرم طبیعی است ولی ما روزهایی داریم که بیش از دو هزار نفر در حاجی آباد زرین به سر می برند مثل ایام نوروز و اواخر دهه محرم.جمعیت این چنینی به کتابخانه ای قوی نیاز دارد و باید عرض کنم که کتابخانه فقط محل امانت گرفتن کتاب نیست و بسیاری از برنامه های فرهنگی برایش قابل تعریف خواهد بود.

ورود فناوری های رایانه ای هم مزید بر علت شده تا نه فقط کتابخانه حاجی آباد زرین،بلکه کتابخانه های بزرگ کشور ریزش مخاطب داشته باشند اما می شود تدابیری اندیشید تا این مرکز فرهنگی رونق بگیرد مثل این راهکارها:

 

+ به روز سازی کتاب ها و مجلات

+ برگزاری مسابقات کتابخوانی حداقل سالی یکبار در ایام  نوروز

+ انجام بعضی سخنرانی ها و مراسم های فرهنگی در فضای مناسب کتابخانه

+ ایجاد سالن مطالعه با امکانات برای محصلین آبادی

+ تهیه فهرستی از اعضای قدیم و جدید کتابخانه و یادآوری این موضوع به آن ها

 

در پایان پیشنهاد می کنم اعضای این کتابخانه سی ساله هریک برای شروع کار یک جلد کتاب جدید به مخزن آن اهدا نمایند تا روح تازه ای در فضای آن به جریان درآید و همه یک بار دیگر توجهمان به کتابخانه حاجی آباد زرین جلب شود.

شما چه نظری دارید؟

 

 




تاریخ : دوشنبه 87/12/5 | 11:44 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب

به نام خدا

این روزها شاید بچه های جدید یادشان نیاید که مینی بوس حاج الله داد چه بیا و بروی داشت ولی ما هنوز یادمان هست ایامی که تکتاز جاده حاجی آباد زرین یک مینی بوس آبی رنگ بود که گاهی اوقات به اندازه دو اتوبوس مسافر داشت.

نمی دانم حاج الله داد کار حمل و نقل در جاده را ادامه خواهد داد یا نه ولی هر وقت به یاد آن دو ساعت هایی که سوار مینی بوس حاج الله داد بودم می افتم واقعا حسرت می خورم و حتی سرپا ایستادن های همیشگی اش را به رفت و آمد راحت امروز با خودرو شخصی ترجیح می دهم،ولی چه می شود کرد،این روزها امکان و فرصت مسافرت های دوساعتی با مینی بوس حاجی نیست و در خاطرات جای گرفته است.

عجب حوصله ای داشت-و دارد-این حاج الله داد،خودم یکبار که با او به حاجی آباد میرفتم هفتاد نفر!!! مسافر داشت و این یعنی ظرفیت دو اتوبوس بزرگ.اما با همه مدارا می کرد و عصبانیت هایش هم طبیعی بود.البته همیشه دست خدا همراه این ماشین بود و در این بیست سال به جز موارد جزئی،حادثه ای برای این مینی بوس همیشه پر روی نداد.

باور کنید همیشه بهترین لحظاتم وقتی بود که برای رفتن به حاجی آباد زرین سوار ماشین او می شدم و بدترین لحظات اوقاتی بود که صدای بوق او را که آماده برگشت به اردکان بود می شنیدم.واقعا یکدفعه غم همه دنیا در دلم سنگینی می کرد و این یعنی وقت وداع با حاجی آباد زرین فرا رسیده و باید دوباره چشم انداخت به مناسبتی دیگر که چند روز تعطیلی داشته باشد تا آمدن به آبادی صرف بکند.

اما لحظه شکوهمند این مسافرت ورود مینی بوس حاج الله به آبادی بود...فریادی می شنیدی که:اوی...حاج الله اومد...و سیل جمعیت مینی بوس را احاطه می کرد تا چهره آشنایی را ببیند،پدری،برادری و خواهری،نوه ای یا حداقل همسایه ای  و به طرفش آغوش باز کند و همیشه اولین سوال این بود:چقدر خاکی شدی؟...و تو خرابی جاده را بهانه می کردی و خودمانیم نکند تواضع و مهربانی های سابق از این خاکی بودنمان ریشه میگرفت؟

چقدر لذت داشت توفیق اجباری هم صحبتی دو ساعته با کسی که انتظارش را نداشتی و از هر دری سخنی و از هر نکته بیانی...

مسافرت خیالی من به پایان رسید...یکی کرایه ها را بگیرد...




تاریخ : چهارشنبه 87/11/30 | 3:5 عصر | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب