به نام خدا
خواستم عید را تبریک بگویم و در فکر استفاده از کلمات جالب بودم،اما به نظرم رسید هیج زبانی شیواتر و رساتر از زبان شعر نیست.اما تبریک به این شکل را که همه جا می بینیم و کلیشه شده است.این بود که به دنبال شعری گشتم که هم درباره بهار باشد و هم درباره حاجی آباد زرین و اتفاقاً در سروده های حاج فیض الله خدایی چنین چیزی را پیدا کردم.به رسم امانت منبع این شعر را هم معرفی می کنم:
خوشا سیر دیار حاجی آباد...
(درباره خصوصیات حاجی آباد زرین)
خوشا سیر دیارحاجی آباد خوشا فصل بهار حاجی آباد
بیابانش همه پر سبزه و گل خوشا گشت و گزار حاجی آباد
درون دره ها سنگاب پر آب سراسر کوهسار حاجی آباد
بیابان پر ز داروی گیاهی بود در هر کنار حاجی آباد
به کوه اندر کَل و بزهای وحشی خوشا عزم شکار حاجی آباد
کلوتش پر ز قوچ و میش وحشی جبیر شاخدار حاجی آباد
به کشخوانش سراسر نخل خرما چو شهد آبدار حاجی آباد
انار و پسته و انگور و انجیر به طرف جویبار حاجی آباد
خوشا پیر و جوان بهر نیایش به مسجد رهسپار حاجی آباد
نباشد بی نمازی بین اهلش یکی از هر هزار حاجی آباد
حسینیه است گلزار شهیدان که باشند افتخار حاجی آباد
جوانانش دلیرند و سلحشور خصوصاً مرد کار حاجی آباد
زبانزد در وفاداری به همسر زنان خانه دار حاجی آباد
به هر سختی شریک و یار شوهر صد احسن بر نگار حاجی آباد
خوشا آن مردم مهمان نوازش گر آیی در دیار حاجی آّباد
و لیکن مردمان شوم بدکار بسوزند از شرار حاجی آباد
کنارش معدن باریت و کاشی خوشا نیروی کار حاجی آّباد
برو در مرغداری نوش جان کن کباب مزه دار حاجی آباد
خدایی شاعر شیرین زبانش که باشد بیقرار حاجی آباد
هر روزتان نوروز... نوروزتان پیروز ...
به نام خدا
فکر می کنم از آخرین دفعه ای که به کتابخانه حاجی آباد زرین رفتم حداقل پنج سال گذشته باشد.تازه آن دفعه هم کلید آن را گرفتم چون بسته بود و من از بی مطالعه بودن مفرط خسته شده بودم.
دیروز یک دفعه به یاد کتابخانه افتادم و یادم آمد که ای دل غافل،دیگر گذر ما به آن طرف نیفتاده و به حال آن مرکز بزرگ و ارزشمند تاسف خوردم.همیشه ما از کمبودها گله داریم اما داشته هایمان را از یاد می بریم.
آن روز که من عضو کتابخانه حاجی آباد زرین شدم ده سالم بود و تصور می کنم عید نوروز بود و به قدری بچه های هم سن و سال من برای عضویت آمده بودند که در صف ایستادیم.ماجرای کتاب گرفتن هم به همین ترتیب بود واستقبال و شور و شوق بیداد می کرد.این روزها اما کتابها در کتابخانه فسیل شده اند و سال هاست گذر کسی به کتابخانه حاجی آباد زرین نخورده و شاید کم کم اهالی از خودشان بپرسند:اینجا برای چه ساخته شده بود؟؟؟
شاید قسمت عمده بی توجهی به کتابخانه به خاطر کمی جمعیت آبادی است که به نظرم طبیعی است ولی ما روزهایی داریم که بیش از دو هزار نفر در حاجی آباد زرین به سر می برند مثل ایام نوروز و اواخر دهه محرم.جمعیت این چنینی به کتابخانه ای قوی نیاز دارد و باید عرض کنم که کتابخانه فقط محل امانت گرفتن کتاب نیست و بسیاری از برنامه های فرهنگی برایش قابل تعریف خواهد بود.
ورود فناوری های رایانه ای هم مزید بر علت شده تا نه فقط کتابخانه حاجی آباد زرین،بلکه کتابخانه های بزرگ کشور ریزش مخاطب داشته باشند اما می شود تدابیری اندیشید تا این مرکز فرهنگی رونق بگیرد مثل این راهکارها:
+ به روز سازی کتاب ها و مجلات
+ برگزاری مسابقات کتابخوانی حداقل سالی یکبار در ایام نوروز
+ انجام بعضی سخنرانی ها و مراسم های فرهنگی در فضای مناسب کتابخانه
+ ایجاد سالن مطالعه با امکانات برای محصلین آبادی
+ تهیه فهرستی از اعضای قدیم و جدید کتابخانه و یادآوری این موضوع به آن ها
در پایان پیشنهاد می کنم اعضای این کتابخانه سی ساله هریک برای شروع کار یک جلد کتاب جدید به مخزن آن اهدا نمایند تا روح تازه ای در فضای آن به جریان درآید و همه یک بار دیگر توجهمان به کتابخانه حاجی آباد زرین جلب شود.
شما چه نظری دارید؟
به نام خدا
این روزها شاید بچه های جدید یادشان نیاید که مینی بوس حاج الله داد چه بیا و بروی داشت ولی ما هنوز یادمان هست ایامی که تکتاز جاده حاجی آباد زرین یک مینی بوس آبی رنگ بود که گاهی اوقات به اندازه دو اتوبوس مسافر داشت.
نمی دانم حاج الله داد کار حمل و نقل در جاده را ادامه خواهد داد یا نه ولی هر وقت به یاد آن دو ساعت هایی که سوار مینی بوس حاج الله داد بودم می افتم واقعا حسرت می خورم و حتی سرپا ایستادن های همیشگی اش را به رفت و آمد راحت امروز با خودرو شخصی ترجیح می دهم،ولی چه می شود کرد،این روزها امکان و فرصت مسافرت های دوساعتی با مینی بوس حاجی نیست و در خاطرات جای گرفته است.
عجب حوصله ای داشت-و دارد-این حاج الله داد،خودم یکبار که با او به حاجی آباد میرفتم هفتاد نفر!!! مسافر داشت و این یعنی ظرفیت دو اتوبوس بزرگ.اما با همه مدارا می کرد و عصبانیت هایش هم طبیعی بود.البته همیشه دست خدا همراه این ماشین بود و در این بیست سال به جز موارد جزئی،حادثه ای برای این مینی بوس همیشه پر روی نداد.
باور کنید همیشه بهترین لحظاتم وقتی بود که برای رفتن به حاجی آباد زرین سوار ماشین او می شدم و بدترین لحظات اوقاتی بود که صدای بوق او را که آماده برگشت به اردکان بود می شنیدم.واقعا یکدفعه غم همه دنیا در دلم سنگینی می کرد و این یعنی وقت وداع با حاجی آباد زرین فرا رسیده و باید دوباره چشم انداخت به مناسبتی دیگر که چند روز تعطیلی داشته باشد تا آمدن به آبادی صرف بکند.
اما لحظه شکوهمند این مسافرت ورود مینی بوس حاج الله به آبادی بود...فریادی می شنیدی که:اوی...حاج الله اومد...و سیل جمعیت مینی بوس را احاطه می کرد تا چهره آشنایی را ببیند،پدری،برادری و خواهری،نوه ای یا حداقل همسایه ای و به طرفش آغوش باز کند و همیشه اولین سوال این بود:چقدر خاکی شدی؟...و تو خرابی جاده را بهانه می کردی و خودمانیم نکند تواضع و مهربانی های سابق از این خاکی بودنمان ریشه میگرفت؟
چقدر لذت داشت توفیق اجباری هم صحبتی دو ساعته با کسی که انتظارش را نداشتی و از هر دری سخنی و از هر نکته بیانی...
مسافرت خیالی من به پایان رسید...یکی کرایه ها را بگیرد...
به نام خدا
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
کم کم نزدیک می شویم به روزهایی که عطر محبت اهل بیت در جانمان منتشر می شود و فضای حاجی آباد زرین متبرک از فیض حضور عزاداران حسینی میگردد.اصلا بخش عمده ای از خاطرات و اشتراکات ذهنی ما از محرم آبادی نشات می گیرد و خودمانیم،همه ما پای منابر عزاداری امام حسین(ع) بزرگ شدیم.
می دانیم که یکی از خالصترین و سالمترین مجالس سوگواری ائمه اطهار در کشور آیین های پاک حاجی آباد زرین است.اگر این گونه نبود سیل عاشقان اباعبدالله از سراسر کشور سرازیر موطن مادری خود نمی شد،چرا که بسیار است مجالس پر زرق و برق دیگری که شاید جلوه بیشتری داشته باشد،ولی خیلی ها که حتی به علت مشغله زندگی در عید نوروز هم فرصت بازدید از آبادی خودشان را ندارند،محرم حاجی آباد زرین را از دست نمی دهند.
چه زیبا است نوای گرم نوحه های قدیمی و سوزناک خودمان،گاهی بسیار تاسف می خورم که بعضی دوستان به جای استفاده از این میراث عظیم معنوی روی به نغمه ها و اشعار پیش پا افتاده و موهونی می آورند که نه از دید شرعی مجوزی دارد و نه عرف مردم ما آن ها را می پسندد.
ما باید از نوحه خوان های نزدیک خودمان تقاضا کنیم که آواهای سنتی عاشورایی را زنده کنند و نگذارند نسل بعد ما محروم شود از این نغمه های الهی و انسان ساز و ملتمسانه از معدود پیشکسوتان نوحه خوانی حاجی آباد زرین بخواهیم به جای اینکه خودشان را از متن مجالس کنار بکشند با حضور پر رنگشان دست جوان ها را بگیرند.
خدا رحمت کند خادمین بی ادعا و ذاکرین آسمانی درگذشته این آبادی به خصوص مرحوم حاج حیدر ثقفی و دیگران را که ذهن ما را با این نوحه های ملکوتی پروریدند:
+ من غریبم ای عرب! غم نصیبم ای عرب...
+ فردا حسین سر می دهد! عباس و اکبر می دهد...
+ الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم...
+ من زاده علی مرتضایم...من شاهباز ملک لا فتایم...
+مگر به کربُبلا آب قیمت جان بود؟...
+ آن دم بریدم،من از حسین دل...کامد به میدان،شمر سیه دل...
+ یارب! عزای کیست که در دشت کربلاست؟...
شما با یادآوری این اشعار چه حسی دارید؟
به نام خدا
به نظر شما برای ساخته شدن یک راه روستایی چقدر زمان نیاز است؟ یک سال؟ پنج سال؟ ده سال بس است؟ شاید هم بیست سال؟ سی سال چطور است؟ حدس همه شما اشتباه است.تجربه جاده حاجی آباد زرین نشان میدهد که سی سال هم کافی نیست!صد آفرین به متولیان امر و هزار آفرین به صبر ما...
اما جاده ساخته شد ولی صد رحمت به مسیرهای چاپارخانه ای هخامنشیان،به قول یکی از شاعران آبادی:نه سوی شهر باشد راه هموار/کویر و موج ریگ و دشت و شنزار/برای قطعه ای از زیر سازی/جهاد یزد شد مشغول بازی/پروژه همچنان ترک و رها شد/ندانم پول آن صرف کجا شد/ز سوی یزد زار و نیمه جانیم/دعاگوی جناب اصفهانیم!
حکایت تاریخی این جاده (یا به قول بزرگترهای آبادی جده!) سرشار است از تجارب مختلف،یکی دو روز که نیست،یک عمر است.خدا به حاج الله داد صبر بدهد که همراه داستان های باور نکردنی این جاده پیر شد و دو سه تا مینی بوس را کهنه کرد.
بعضی وقت ها فکر می کنم شاید مسئولین فرمانداری و اداره راه و جهاد و بخشداری و... در دلشان به ما میخندند که چه انسان های بی توجهی هستیم.بودجه ما را در جای دیگر صرف می کنند و برای تحریف ذهنمان درگیر مسائل فرعی مان میکنند که مثلا شما موافق درخت کنی هستید یا مخالفید!
یادم می آید پارسال وزیر راه و ترابری گفت تا پایان سال به هر کسی که یک دست انداز یا ناهمواری را در جاده ها گزارش بدهد سکه طلا می دهم! بنده برای تکمیل طرح ایشان عرض می کنم اگر جناب وزیر راه توانست مسیر اردکان تا حاجی آباد زرین را حتی با خودروهای چند ده میلیونی خدمت! سالم طی کند و به خط پایان برسد به ایشان 130 سکه بهار آزادی به نیت مسافت راه اهدا خواهم نمود.
عجب حکایتی داریم...
.: Weblog Themes By Pichak :.