سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محرم امسال هم جای سید داوود خالیست

به نام خدا

یاران همراه سلام. این روزها تپش متفاوت قلب من و شما نوید روزهای دیگری را می دهد. شبهای محرم در راه است و ما از راه مانده در سربالایی تند جاده های زندگی منتظرش هستیم. پیشاپیش این ماتم پویا و این غم زیبا را به همه ی خادمان و محبان و یاوران اباعبدالله تسلیت عرض می کنم.

در ذهنم دنبال سوژه برای نوشته جدید می گشتم و مدتها در روزهای گذشته سیر کردم. به روزهای کودکی رسیدم و حال و هوای محرم روستای حاجی آباد زرین... همیشه در خاطراتم به این صحنه برخورد می کنم که غروب یکی از روزهای محرم است و دسته ی عزاداران در حال عبور از کوچه ای تنگ و بوی خوش اسفند و صدای حزین نوحه مهمان خاطراتم هستند... یارب عزای کیست که در دشت کربلاست؟ ماتم نشین ملائک و صاحب عزا خداست...

چیزی که همیشه در این خاطرات نه چندان قدیمی حضور ثابت دارد مرحوم سید داوود موسوی است... هنوز هم که دارم به آن روزها فکر می کنم آن پیرمرد لاغر و سپید موی و روی را می بینم که به بچه ها زنجیر می دهد و راه دسته را باز می کند و صف عزاداران جدش را مرتب می کند...

نمی دانم محبت سید داوود به من از دوستی دور و دراز با پدربزرگم حاج فیض الله نشات گرفته بود یا از روزهایی که برای معالجه چشمش در یزد مهمان خانه ی ما بود... همان روزهایی که خواهر کوچکم فاطمه برای صدا زدن نام آن پیرمرد دوست داشتنی نام او و پدر بزرگم را (سید داوود و فیض الله) قاطی می کرد و می گفت: سِدُّ الله !!! و ما و سید داوود چه ذوقی می کردیم از شیرین زبانی دختر کوچولویی که تازه حرف می زد...

ولی این محبت دو طرفه بود... سید داوود برای من و برادرم راشد روی باز و نگاه مهربانی بود که هنوز هم یادش برایمان صمیمی است و قدیمی نشده است.

و باز می خواهم در آن خاطرات قدم بزنم... در روزهای 12 سالگی که برای اولین بار به خودم جرات دادم و در میدان حاجی آباد زرین نوحه خواندم... برای یک بچه حتما کار سختی است ولی به جز لطف خدا و حمایت والدین و پدربزرگ که خود از پیشکسوتان ذکر مصائب مولاست، یک مسئله ی دیگر برایم امید بخش بود و آن حمایت و پشتگرمی های سید داوود بود. همیشه بعد از نوحه خواندن من خودش را کنارم می رساند و می گفت: آفرین... احسنت... روشنم کردی... زنده ام کردی...

اما این روزها کجایی سید داوود؟ مزارت در شبستان میدان است ولی در شبهای آینده حتما روحت بین عزاداران و سیاهی لشگر اباعبدالله چرخ می زند و حرکت می کند... امسال هم مثل همیشه بعد از هر نوحه خواندن حضور گرم تو را کنارم حس خواهم کرد و با دل می شنوم که می گویی: روشنم کردی... زنده ام کردی...

تو زنده هستی سید داوود... حداقل در یاد من و به یادت همان نوحه ی همیشگی را در شب تاسوعا خواهم خواند: والله ان قطعتموا یمینی... انی احامی ابدا عن دینی...

 

 




تاریخ : دوشنبه 90/8/30 | 5:3 عصر | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب

ب

به نام خدا

پرسیدم از هلال چرا قامتت خم است   آهی کشید و گفت که ماه محرم است

در آن سالیان دور وقتی اجداد ما در گوشه ای از همین باغ جناب جمع می شدند و به قول خودشان حسن و حسین می کردند و برای شاه شهید گریه می کردند شاید خیلی با تاریخ حادثه کربلا و فلسفه عاشورا آشنایی نداشتند ولی عشقی ریشه دار در وجودشان زبانه می کشید که ما ان شاء الله وارث همان عشقیم.

بسیاری از افراد را دیده ام که تمام سال را لحظه شماری می کنند تا محرم بیاید ولی آنقدر این لحظات ملکوتی به سرعت می گذرد که هرچه هم زرنگ باشی باز هم آخرش طعم تلخ حسرت را مزمزه خواهی کرد که ای دل غافل...این محرم هم تمام شد!

انگار همین دیروز بود که پیامکی رسید که آخرش این بود: "هفتاد و دو شب مانده محرم بشود" و الان که در حال نگارش این مطالب در کوی دانشگاه تهران هستم شب دوم محرم است...

من هم مثل همه ی شما در این دهه مثل هرسال وقتی دلم آرام می گیرد که خودم را برسانم به میدان و غرق شوم در دریای بی پایان عظمت حسین(ع) و فراموش کنم لحظه های بی ارزش زندگی روزمره ام را...نمی دانم اگر این شبها نبود چه می کردیم با این همه دغدغه ی حقیر و دلهای اسیر در هیاهوی هیچ.شاهد اینکه مشکل اصلی میلیونها نفر در تهران در حال حاضر این است که فردا چهارشنبه را برای آلودگی هوا تعطیل می کنند یا نه...عزیز برادر! سالهاست دلهایمان تعطیل است از آلودگی فکر و رفتار ولی بیخبریم...

در خاتمه از همه دوستانی که این مطلب را می خوانند التماس دعای خیر دارم و دارم لحظه شماری می کنم تا به امید خدا همنوای دیگر عاشقان اباعبدالله باشم در شبهای حسینی میدان حاجی آباد زرین...

عزاداریهایتان مقبول درگاه حضرت حق!

 




تاریخ : چهارشنبه 89/9/17 | 12:0 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب

به نام خدا

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز ایــن چه نوحه و چه عـزا و چه ماتــم است

اگر بخواهیم لحظه ای ژرف اندیشی کنیم شاید در گستره عظیم این دنیای ناشناخته ، یک آبادی کوچک،آن هم در دل کویر که تا نزدیکترین محل مسکونی به آن باید متحمل کیلومترهای طولانی باشیم،هیچ به حساب می آید.

این کهکشان راه شیری که خودش در فضا گم است منظومه ای دارد شمسی...کمی بگردیم زمین را پیدامی کنیم...پایین تر می آییم و در نیم کره شمالی ایران به چشم می آید...مرکزش استان یزد است و در منتهی الیه اردکان به حاجی آباد زرین می رسیم...و این نقطه ناچیز در هستی پیچ در پیچ یعنی هیچ...اما همیشه اینطور نیست...

همیشه نباید یکسویه نگریست.همیشه نمی شود هیچ ماند...

گاهی فرصتی پیش می آید که لبهای عطشناک کویر به دریای کبیر می رسد...از فرش به عرش...از موج به اوج...از زوال به کمال...به بینهایت اتصال یافتن فرصت رهیدن از هیچ است در پیچ ملایم شبهای محرم...

السلام علیک یا ابا عبد الله!

از کودکی که یادمان می آید یک آبادی بود و یک میدان...عزا و عروسی و ولیمه و نوروز و محرم و راهپیمایی و جشن و همایش و هر چه فکر کنی از میدان شروع می شد و به میدان ختم می شد.

بهانه ها برای سر زدن به میدان کم نیستند.این فضای ملکوتی به جز قداست حسینی متصل به اقیانوسی الهی و بزرگتر است که هر صبح و شام سرها در آن به خاک ساییده می شود که ما هنوز هم هیچیم و تویی کبریای بی همتا...میدان ما به پشتش به مسجد گرم است که اینقدر دم مسیحایی دارد وگرنه کم نیست ساختمانهای مجللی که اندکی از صفای این محوطه را ندارد.الله اکبر ظهر عاشورای ما گواهی می دهد.

نمی دانم اولین بار چه کسی اسم حسینیه حاجی آباد زرین را میدان گذاشت!ولی می دانم که از این میدان می شود گریز زد به میدانهای بزرگتر: میدان امام حسین ،میدان زندگی ،میدان کربلا...

اینجا همه هستند!پرچم حسین همه را جمع می کند،این کشتی گناهکارها را هم سوار می کند،نوح ما اخراجی ندارد،غیر خودی ندارد،در این میدان بهترین فرزندان روح الله خفته اند،ساقیان گمنام عزاداران رفت و آمد دارند،نوحه خوانان و سوگواران و خادمان اهل بیت تجلی می کنند،مردم مهربان آبادی میاندارند،صدای بال فرشتگان هم به گوش عده ای می رسد، ما هم در این میانه هستیم...عجب جامعیت اضدادی فراهم کرده ای آقا...

می خواهیم خون حسینی ما همیشه در جوش باشد نه فقط در این شبها...می خواهیم همواره دستمان در دستت باشد نه فقط در این شبها...می خواهیم هر روزمان عاشورا باشد و میدانمان کربلا...اما نه فقط این شبها...

دست مرا بگیر و مرا با خودت ببر...

 

 




تاریخ : شنبه 88/9/28 | 3:22 عصر | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب

به نام خدا

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)

کم کم نزدیک می شویم به روزهایی که عطر محبت اهل بیت در جانمان منتشر می شود و فضای حاجی آباد زرین متبرک از فیض حضور عزاداران حسینی میگردد.اصلا بخش عمده ای از خاطرات و اشتراکات ذهنی ما از محرم آبادی نشات می گیرد و خودمانیم،همه ما پای منابر عزاداری امام حسین(ع) بزرگ شدیم.

می دانیم که یکی از خالصترین و سالمترین مجالس سوگواری ائمه اطهار در کشور آیین های پاک حاجی آباد زرین است.اگر این گونه نبود سیل عاشقان اباعبدالله از سراسر کشور سرازیر موطن مادری خود نمی شد،چرا که بسیار است مجالس پر زرق و برق دیگری که شاید جلوه بیشتری داشته باشد،ولی خیلی ها که حتی به علت مشغله زندگی در عید نوروز هم فرصت بازدید از آبادی خودشان را ندارند،محرم حاجی آباد زرین را از دست نمی دهند.

چه زیبا است نوای گرم نوحه های قدیمی و سوزناک خودمان،گاهی بسیار تاسف می خورم که بعضی دوستان به جای استفاده از این میراث عظیم معنوی روی به نغمه ها و اشعار پیش پا افتاده و موهونی می آورند که نه از دید شرعی مجوزی دارد و نه عرف مردم ما آن ها را می پسندد.

ما باید از نوحه خوان های نزدیک خودمان تقاضا کنیم که آواهای سنتی عاشورایی را زنده کنند و نگذارند نسل بعد ما محروم شود از این نغمه های الهی و انسان ساز و ملتمسانه از معدود پیشکسوتان نوحه خوانی حاجی آباد زرین بخواهیم به جای اینکه خودشان را از متن مجالس کنار بکشند با حضور پر رنگشان دست جوان ها را بگیرند.

خدا رحمت کند خادمین بی ادعا و ذاکرین آسمانی درگذشته این آبادی به خصوص مرحوم حاج حیدر ثقفی و دیگران را که ذهن ما را با این نوحه های ملکوتی پروریدند:

+ من غریبم ای عرب! غم نصیبم ای عرب...

+ فردا حسین سر می دهد! عباس و اکبر می دهد...

+ الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم...

+ من زاده علی مرتضایم...من شاهباز ملک لا فتایم...

+مگر به کربُبلا آب قیمت جان بود؟...

+ آن دم بریدم،من از حسین دل...کامد به میدان،شمر سیه دل...

+ یارب! عزای کیست که در دشت کربلاست؟...

شما با یادآوری این اشعار چه حسی دارید؟

 




تاریخ : چهارشنبه 87/10/4 | 11:36 صبح | به قلم: محمد صادق خدایی | تا حرف حساب